مطلب زیبا پر معنا
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

الان که کلــی حرفــــــــ واسه گفتن داریمـــــــــــــــــ.............. دیگه زنگـــــــــ انشـــا نداریمـــــــــــــ... !



مطلب زیبا پر معنا
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

یکدیـــ!ــــگر را گـــــــــم کرده ایم... تا یــــــ!ــــکی دیگـــــــر را پیدا کنیم... به همین سادگــــــــــــی… !



خنده دار
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

این جــــــــا... آنقدر شاعرانه دروغ می گویند و آنقدر در دروغ هایشان شاعر می شوند که نمیدانمــــــ... در این سرزمیــــن... با اینهمه فریبــــــــ... چگونه ست که دلمـــــ هنوز خواب بــــــــاران را دوستـــــــ دارد...! نه قد نیسگیلیــــــدی هر شی :-(



مطلب زیبا پر معنا
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

 انسان های ساده را احمق فرض نکنید

 

باور کنید آنها خودشان نخواستند که هفت خط باشند …

 



جالب
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

 

می خواهی قضاوتم کنی ؟

 


کفش هایم را بپوش

 


راهم را قدم بزن

 


دردهایم را بکش


 

سال هایم را بگذران

 


بعد قضاوت کن !



مطلب زیبا پر معنا
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

ایـــن روزهـــا هــــوا خیلـــی غبـــار آلــــود اســـت


گـــرگ را از ســـگ نمــی تـــوان تشخیـــص داد !


هنگـــامـــی گـــرگ را می شنـــاسیـــم


کـــه دریـــده شـــده ایــــم...!!!

 



شام مهتاب
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

تو اون شام مهتاب کنارم نشستی 
عجب شاخه گل‌وار به پایم شکستی 

قلم زد نگاهت به نقش‌آفرینی 
که صورتگری را نبود این چنینی 

 

پریزاد عشق‌و مه‌آسا کشیدی 
خدا را به شور تماشا کشیدی 

تو دونسته بودی چه خوش‌باورم من 
شکفتی و گفتی از عشق پرپرم من 

تا گفتم کی هستی؟ تو گفتی یه بی‌تاب 
تا گفتم دلت کو؟ تو گفتی که دریاب 

قسم خوردی بر ماه که عاشق‌ترینی 
توی جمع عاشق، تو صادق‌ترینی 

همون لحظه ابری رخ ماه‌و آشفت 
به خود گفتم ای وای! مبادا دروغ گفت 

گذشت روزگاری از اون لحظه‌ی ناب 
که معراج دل بود به درگاه مهتاب 

در اون درگه عشق چه محتاج نشستم 
تو هر شام مهتاب به یادت شکستم 

تو از این شکستن خبر داری یا نه 
هنوز شور عشق‌و به سر داری یا نه 

هنوزم تو شب‌هات اگه ماه‌و داری 
من اون ماه‌و دادم به تو یادگاری 

ترانه سرا: مینا جلالی



تو می‌مانی
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

نمی‌میرد دلی کز عشق می‌گوید
و دستانی که در قلبی، نهال مهر می‌کارد

نمی‌خوابد دو چشم عاشق نور و طلوع روشن فردا
و خاموشی ندارد، آن لبان آشنا، با ذکر خوبی‌ها

نخواهد مُرد آن قلبی که در آن عشق جاوید است

 

تو می‌مانی
در آواز پرستوهای آزاد و رها
آن سوی هر دیوار

تو می‌خوانی
بهاران با ترنم‌های هر باران

تو می‌بینی
گل زیبای باورهای نابت، غنچه خواهد کرد
نهال پاک ایمانت، دوباره سبز خواهد شد
نسیم صبح،
عطر آن سلام مهربانت هدیه خواهد داد
و با امواج دریا
بوسه بر دستان ساحل میزنی با عشق

تو را با مرگ کاری نیست
تو، خاموشی نخواهی یافت

الهی روح زیبا در بدن داری
تو نامیرای جاویدی

تو در هر شعله می‌مانی
تو در هر کوچه باغ عاشقی
با مهر می‌خوانی
و آواز تو را
حتی سکوتت را
لبان مردمان شهر، می‌بوسد

دوباره عشق می‌جوشد
تو چون نوری
سیاهی می‌رود،
اما تو می‌مانی..

کیوان شاهبداغی



خاطرات زمستان
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

برفها آب شده بود و دیگر خبری از سرمای زمستان نبود. کم‌کم اهالی دهکده می‌توانستند از خانه‌هایشان بیرون بیایند،  از گرمای خورشید بهاری و سبزی و طراوت گیاهان لذت برده و در مزارع به کشت و زرع بپردازند. در آن روز، شیوانا همراه یکی از شاگردان از مزرعه عبور می‌کرد، پیرمردی را دید که نوه هایش را دور خود جمع کرده و برای آنها در مورد سرمای شدید زمستان و زندانی بودن در خانه و منتظر آفتاب نشستن صحبت می‌کند.

شیوانا لختی ایستاد و حرفهای پیرمرد را گوش کرد و سپس او را کنار کشید و گفت: “اکنون که بهار است و این بچه‌ها درحال لذت بردن از آفتاب ملایم و نسیم دلنواز بهار هستند، بهتر است روایت یخ و سرما را برای آنها نقل نکنی! خاطرات زمستان، خوب یا بد، مال زمستان است. آنها را به بهار نیاور! با این حرف تو بچه‌ها نه تنها بهار را دوست نخواهند داشت بلکه از زمستان هم بیشتر خواهند ترسید و در نتیجه زمستان سال بعد، قبل از آمدن یخبندان همه این بچه‌ها از وحشت تسلیم سرما خواهند شد. به جای صحبت از بدبختی‌های ایام سرما، به این بچه‌ها یاد بده از این زیبایی و طراوتی که هم اکنون اطرافشان است لذت ببرند. بگذار خاطره بهار در خاطر آنها ماندگار شود و برایشان آنقدر شیرین و جذاب بماند که در سردترین زمستان‌های آینده، امید به بهاری دلنواز، آنها را تسلیم نکند.”

پیرمرد اعتراض کرد و گفت: “اما زمستان سختی بود!”

شیوانا با لبخند گفت: “ولی اکنون بهار است. آن زمستان سخت حق ندارد بهار را از ما بگیرد. تو با کشیدن خاطرات زمستان به بهار، داری بهار را نیز قربانی می کنی! زمستان را در فصل خودش رها کن.”



خنده دار
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

اومدم تو مجلس ختم به فامیلمون تو پذیرایی کردن کمک کنم،

یارو دوتا خرما برداشته برگشته می گه:

یه فاتحه هم به حال زار خودت می خونم



خنده دار
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

یعنی ما اگه توی یه خونه با ۱۰ تا اتاق هم باشیم،

این 3 تا اعضای خونواده ی ما یه طوری خودشون رو توی

خونه پخش میکنن که ،

توی هیچ نقطه ای از خونه نمیشه تنها باشی !!

یعنی بارسلونا هم این طوری از فضاهای خالی زمین
استفاده نمی کنه !!



خنده دار
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

دخترا فکر می کنن بهترین راه برای داشتن یک رابطه خوب و مداوم صداقت و راستگویی هست. ولی پسرا مطمئن هستند بهترین راه دروغگویی و گرفتن سوتی از طرف مقابله



خنده دار
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

غضنفر به دوست دخترخارجیش میگه:
I love you
دخترمیگه:
I love you too
غضنفر میگه:
I love you Three
دختره میگه ?what
غضنفر میگه:
مگاوات
کیلووات
تف به قبر بابات
بامن یکی بدو نکن



خنده دار
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

یه سری از این آدما باس شعور و تربیت رو از وسایل الکترونیکی یاد بگیرن !
الان موبایل و سینمای خانگی هم روشن میشن سلام میکنن،
تاره نوکیا دستم میده !!!



خنده دار
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

پرده اول:زمان بچگی من،صبح موقع رفتن به مدرسه:
من:اقا جون پاهام حس نداره فکر کنم فلج شدم!میشه امروز مدرسه نَرَم؟!
بابام:پاشو بینم لندهور اگه بمیری باید بری مدرسه!!!
پرده دوم:زمان حال،صبح موقع مدرسه رفتن خواهرم(پیش دبستانWink
خواهرم:بابا من نمیخوام برم مدرسه!
بابام:واسه چی دختر گلم؟
خواهرم:نمیخوام برم چون دوست دارم!
بابام:باشه عزیز دلم،بگیر بخواب،پتو رو بکش روخودت سرما نخوری!!!
این است سرگذشت خاک بر سری ما!!!