هرشب
همه شب،شمعی فروزان بر دست بر سر سرای نشستم و تو هرگز نیامدی
نه هیچ روزی و نه هیچ شبی
کجایی، کجایـــــــــــــی یار؟؟؟؟؟
همه شب،شمعی فروزان بر دست بر سر سرای نشستم و تو هرگز نیامدی
نه هیچ روزی و نه هیچ شبی
کجایی، کجایـــــــــــــی یار؟؟؟؟؟
نا آرام میشوی ،
گاهی حسود ،
گاهی خود خواه ،
گاهی دیوانه،
گاهی آرام ،
گاهی شاد ،
گاهی غمگین ،
گاهی خوشبخت ترین
یک روز به خودت میایی میبینی تنهایی ؛
تنها ترین...
هیچ کسی رو نداری حتی برای درد و دل کردن و حرف زدن...
تنها غم میماند کنارت ...و تنهایی... و سیگار...
سکوت می کننــد
یک روز به جـای اینکه صبـــر کننــد
در را بــاز می کننـد و می رونــد...
داداش جاسم
شاید تو سُکـوت میـان کلامم بـاشـے...
دیـده نمی شوی!
امـــا مـن، تـو را اِحسـاس مـے كنمـ ...
شایــد تــو...
هَیاهـوی قلبـم بـاشـے ..
شنیـده نمـے شوی...
امـا مـن، تـو را نـفس مـے کشمـ ـ ـ ... دیوانه وار.
"داداش مرتضي"
" داداش سامان"