خنده دار.فانتزیام
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

یکی از فانتزیام اینه که سر جلسه امتحان بشیینم بعد با نگاه کردن به سوالات, پاینش بنویسم :
.
.
.
“مَردی نَبُوَد فتاده را پای زدن .. گر دست فتاده ای بگیری مَردی

بعد برگه رو تحویل بدم برم!!!ما همچین آدمی هستیم

یکی از فانتزیام اینه که دختر همسایمون تیر بخوره بعد سریع با هلیکوپتر برسونمش بیمارستان ( :دی ) بعد دکتر بگه : اوه خدای من ! این گروه خونیش خَـعلی کم یابه ! بعد پرستار با قیافه ی عاشوفته به دکتر بگه دکتر نبضش ضعیف شده باید هرچه زود تر بهش خون برسونیم بعد مادر دختر همسایمون شروع کنه به گریه کردن , پدرش به دکتر بگه دِ عـاخه لامـــــصب یه نگاهی به دور و بَـرت بـنداز ! دخترم داره جون میده ! بعد دکتر داد بزنه بزنه کسی نیست این فداکاری رو انجام بده !؟ بعد من در حالی که دارم هلیکوپترو خاموش میکنم و سوییچشو در میارم , از هلیکوپتر بیام بیرون و با یه لبخنده ملیح آستینمو بزنم بالا به دکتر بگم بیا بزن :دی بعد پدر دختر همسایمون با لبخند بگه چرا دیر کردی داماده گــُلم ؟ بعد من برم توی عٌـتاق عمل بعد که دختره بهوش اومد بگه ، پس عشق من کوش ؟ بعد باباش از پنجره به افق خیره بشه و لبخند رضایت بگه ، متاسفانه باید بگم به خاطـره ها پـیـوست





خنده دار.فانتزیام
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

آتش روشن کردم وعهدکردم تا خاموش شدنش دعایت کنم میدانم به آنچه میخواهی میرسی چرا که من هربار یک هیزم اضافه میکنم!
چهارشنبه سوریت مبارک.


تو کوچه ترقه زدند، پیرزنه دم در وایساده بود هفت جد یارو رو نفرین کرد
دو دقیقه بعد نوه خودش ترقه زد در حد بمب هیدروژنی!
پیرزنه گفت: قربون قد و بالات مادر مواظب باش!!


یکی از فانتزیم اینه
چندسال دیگه تو اوجِ فانتزی گفتن فانتزی رو ببوسم بذارم کنار

عرصه رو واسه جوونترا باز بذارم برم یه گوشه بشینم فقط فانتزیها رو نقد و بررسی کنم نقاط ضعف و قوتشون رو بهشون گوش زد کنم

طرفدارها هم لقب استاد بزرگ فانتزی رو بهم بدن بعد بیان بغلم کنن و بندازنم بالا همین که انداختن بالا برم سمت افق محو بشم




چت روم
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->


خدایا
این بندِ دل آدم کجاســـــــــــت ؟
که گـــــــــاهی , با یک اســــــــــم یا 
با حضور یک نفر
و یا با یک لبخــــــــــــند پاره میشــــــــــود



جالب
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

امشب دلم هوای آن کافه را کرده

که چایش از مهر تو

و قندش محبت تو باشد

و تنها مشتری کافه من باشم



عاشقانه
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->


دیوونه ی نگاهتم. وقتی بهت زل می زنم

با شوخیا و خنده ها . می خوام بهت پل بزنم

می خوام بگم حقیقت رو . بگم چقدر دوستت دارم

دلم می خواد بفهمی که .واسه تو کم نمیذارم

از بابت اشکای تو . دلم پشیمونه هنوز

دلم برات اسیر و . اسارتش بی انتهاست

پایان عشق منو تو . نبودنه خود خداست



شعر
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->


مگر نقطه پایان خط نیست.
 مانده ام با این همه نقطه در ذهنم چرا ناتمام مانده ام ...
هر بار به امید پایان نقطه ای میگذارم ........نقطه چین شده
تو بگو جای نقطه چین چی بگذارم



عاشقانه
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->


به نـــام خـــــدای قصـــــــہ هـــــا

 

یکی بــــــــود یکی نبود                               داستـــــــــان زندگی ماست 

همــیشـــہ هــین بوده یکی بوده ویکی            نبــــوده ، برایم مبهم اســـت که چرا در

اذهان شرقی مان باهم بودن وباهم سـاختن        نمیگنجد وبـــرای بودن یکی،بــــایددیگرے

نباشدهیـــــــچ قصـــہ گویی نیست که داستانش اینــــگونه آغازشودکــه یکی بود دیـــــگرے

هم بود؛همـــہ با هم بــــــودند؛ومااســـــیراین قصــــــــــہ ے کهـــن براے بــــودن یــــکی،

دیـــگرے رانیــــست میکنــــیم،انــــگارکـــــــــــه هیچکــــس نمیـــــداند،جزمـــــــــــا

وهیچکـــــــس نمیفـــهمدجـــــــــزما،وخلاصــــــــــــہ ے کــــــــــلام آنـــکس که

نمیـــــــداند ونمیفهمـــــدارزشـــی نــــــــــــدارد حتـــــــی بــــــــــراے

زیــــــستن؛ومتاسفـــــــانــــہ ایــــن هـنرے اســــت کـــــــــہ

آ نــــــــراخـــــــوب آمـــــوخــــتـــہ ایم هنـــــــــر:

بـــــــــــــــــــــــــــودن یــــــــــــــکی

ونـــــــــبــــــــــــــــودن

دیـگرے



نقطه پایان من
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

مگر نقطه پایان خط نیست.
 مانده ام با این همه نقطه در دلم چرا ناتمام مانده ام ...
هر بار به امید پایان نقطه ای میگذارم ........نقطه چین شده
تو بگو جای نقطه چین چی بگذارم


داغ من سرد شود از دهنت می افتد
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

داغ من سرد شود از دهنت می افتد .
.با هر نفسم بالشی زیر سرت میافتد .
این خاک که امروز زیر پا می نهییش
روزی چون جامه سردی روی تنت میافتد.
گر نغمه خوشحالی دل به فغان میشنوی.
فردا که روم خنده از کنج لبت میافتد.
در مکتب دل گر به هوس رفت قلمت..
فرداست که هوس در قلمت میافتد.

تقدیم با مهر به دوستان عزیز



شعر..بوی تو میدهد
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

سبو سبو بوی تو میدهد پیراهن خاطره ها .

..در پیچ و تاب زلف تو بود این فاصله ها

تاریک کشید نقاش بر بام نگاهم ..

چون شعله کشید و سوخت نقش این حاشیه ها



چه میماند زمن
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

رفتنم رفتن پاییز و ریزشم ریزش برگ..

.چنین که آواز دهل سر میدهد فرشته مرگ

...مرا هراسی نیست ز این خاموشی  ..

.که رفتن بوده آیین فراموشی.

.چمن روییده از باغ دلم  باز.

..که ربی باز بگیرم از لبت گاز .

.شقایق امشب از یادم که رفتی..

شراب هشت ساله بودی شکستی.

.سکوت هشت ساله  شد معترض باز .

. که جز رفتن نمانده راه آغاز.

..عجب  رسمی عجب راهی چه فریادی..

.تو در من کینه ی دل وانهادی..

چه میماند  ز این خفته خاموش..

که ره گم کرده یا که هم آغوش.

.تقدیم با مهرآخرین سکوت شبانه من بود  



پیش پای لولیان
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

در محفل معرفت دمی مردانه  زدیم..
توبه شکستیم و می مستانه زدیم..
چشم از دل معرفت که شستیم شبی
کوزه افتاد زمین و می از غم پیمانه زدیم
از سر که گذشت و کم هوشیار شدیم
پیش پای لولیان بوسه از لب جانانه زدیم
هر چه از محفل  مردانه بگفتیم کم شد
جز معرفتی که بعد از آن باده زدیم
این چند که حرف دل من بود ز میان
بعد از ان خواب که بین من و افسانه زدیم

تقدیم با مهر ...رضا نیرمی ..1391/5/24






مگه میشه...
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

مگه میشه :

یه نفر آرزوی مرگ کسی و داشته باشه که از گوشت و خون هم هستند!

بگه وقتی میبینمت ،صحبت میکنی چندشم میشه،حالم بد میشه نگات میکنم!

          واقعا چقدر اون آدم میتونه بدبخت باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



خاطره...
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

این روزا خیلی دلم میگیره

نزدیک عیده همه خوشحالن

ولی من...

باز اون حس لعنتی اومده سراغم

دوباره کابوس

 



یک چای شیرین با طعم ماه...
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

هم میزنی بلکه شیرین شود دهانت

سرمیرود هی عکس ماه از استکانت

برمیز میریزدچه ماه تیره بختی!

وقتی ننوشیده ست طعمش را دهانت

ماهی که البته مراعات النظیر است

با مصرع تاریک و دور گیسوانت

این از تغزل حال بشنو،بشنوانم

تا هرچه شب از داستانم،داستانت

انگار دارد سر به بیرون می تراود

جانم که با صد تا گره بسته به جانت

امشب چه بارانیست وقتی جفت باشند

چشمان ابرم،شانه های آسمانت

حس میکنم امسال می میرم عزیزم

جای وصیت این غزل پیشت امانت